نتایج جستجو برای عبارت :

ای خدااااا

اینجا مهمونی!
با یه لباس فوق تنگگگگگ...
که نفسمو بند آورده‌..
زیر نگاه گروه ضربت...
و دارم هلاک میشم...
چرا تموم نمیشه ؟
ای خدااااا...
نصیب هیچ کس نکن!
یکی کنارم نشسته که هی واسه نامزدش ویس میفرسته:حوصلم سر رفته!
خب که چی!رفته که رفته !حوصله منم سر رفته!لوووس!
 دیده شده یک نفری ؛  که هنوز رزیدنت نشده روی پروفایل اینستاش زده رزیذدنت فلان رشته.سوال داشتید در دایرکت بپرسید :)) عزیزم بذا یک ماه بری لااقل بعدا :)) مث اینه که بزنم رزیدنت سرجری to be!  مریض داشتین بیارین تا عمل کنم :| عی خدااااا این شادیا رو از ما نگیر :)) 
خدایا یکمی م روی ما تمرکز کن.مچکریم :)) 
عیدمون مبارک :) 
خب. .. من فردا کارنامه میگیرم و احتمالش زیاده که مامانم تبلتو ازم بگیره.... .
خب خداحافظ دوستان
تورووو خدااااا برام دعا کنینننننننننننن
 
 
 
 
 
 
 
 
دعا کنید اونقدراهم نریده باشممممممممم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤
خداحافظ . . ... 
ى چیزى بگین اروم شمممممممممممم ..
قبل امتحان شکیبا بهم گفت که ببین وسط امتحان اگه یه چیو بلد نبودم ازت پرسیدم یا یه چیزی خواستم اصلااا هووول نکنیاااااا. 
منم گفتم بااباااا تو منو دست کم گرفتی؟ حلهههه حاجی روالِ رواله.
وسط امتحان دستشو اورد سمتم.
من: چیییییهههه چیییییشدههههه یااااا خدااااا یاااا ابووالفضللللل چیکااااار کنممممم
شکیبا پوکر محض شد و گفت غلط گیرتو بده. 
من: غلططططط گیرررررر ؟؟ غلططططط گیررررر چیهههههه؟؟ غلللط گیررررررر. کدوووومههه؟؟ من غلط گیر دارمممم؟؟؟ کو
استاد لطفی زنگ زده میگم من دیگه انصراف دادم رفتم آزاد
میگه چرا رفتی آزاد مدرکش معتبرنیست هیج جا استخدامت نمیکنن 
سواد علمی بچه های آزاد پایینه 
درصد قبولی بچه های پیام نور توکنکور ارشد بالاتره
من فقط سکوت کردم
بخدا من راضی هستم ک رفتم آزاد 
حتی اگ پیام نور سوادعلمیش بالاتره برامن خوب نبود ۳ترم خوندم معدلم رو۱۳چرخید .من نمیتونم درسیو خودخوان بخونم نمیتونم بدون فهم ودرک حفظ کنم.تووآزمایشگاه که اصلا مشخصه پیام نور ضعیفه!
اما این حرفای استاد
دستمو گرفتی و منو همین جوری داری میبری :)))
حفظ قرآن رو شروع کردم 
باور نمیشه اینقد عاشق قرآن شدمممممم
خدایااااا دوستت دارم 
________
تمام کارهایی که به ترتیب تموم شده بود دوباره داره شروع میشه 
ولی با یه هدف مشخص :)))
منو این همه خوشبختی 
منو خدا 
منو بازگشت 
منو دوری از گناه 
منو کنار خدا 
دوستت دارم خدااااا جونم 
یه همکلاسی دارم که همیشه خدااااا موقع امتحانا به من اویزونه و از من کمک میخواد
کلا اینجوری بنویسم موقعی که کاری داره من ادم خوبیم
بعد من از اون بیشعورترم هردفعه میگم خوب این اخرین باره کمکش میکنم ولی باز پس فردا این میاد و من خر میشم باهاش خوب تا میکنم:(
+ینی من وبلاگاتونو میخونم انگیزمو واسه ادامه دادن از دست میدم:(همش تقصیر اون مشاوری بود برام انتخاب رشته کرد:(نمیبخشمش
کاش میتونستم انتقالی بگیرم 
کاش شهر خودم نبود
کاش
کاش
کاش
اینقدر غمگینم
یک وقتهایی هست که اشتباهی توی یک زمان و مکان کاملا اشتباهی قرار نیگیریم و هیچ راه فراری هم نیست...
چند روز پیش توی خیابون :
ترافیک خیلی سنگین آقایی گوشی مبایل در دست پشت فرمان ماشین در حال رانندگی بود و من درست در لاین کنار همون آقا در حرکت بودم که ناگهان بمب آینه ماشین اون آقا خورد به آینه ماشین من ...
من ☺
اون
باز هم من ☺
و اون ؟ و به اندازه نصف یک ماشین ازم دور شد .
چند ثانیا بعد من حرکت کرمو ناگهان بمب آینه من گرفت به آینه اون آقا .
آروم آینه رو
برنامه ماه گرفت
گوشیم را دادم دستش بهش گفتم ازم عکس بگیر حرف نزن و جلو هم نیا وقتی دارم سخنرانی میکنم، گفت کاش منم میتونستم سخنرانی کنم کنم گفتم بزرگ بشی میکنی
این عکس گرفتن و حرف نزدن و.... چندبار تکرار کردم ک حتما عمل کنه
رفتم برا سخنرانی ... تمام شد. برگشتیم خونه
خودش و باباش تعریف کردند ک دوتا دختر نشسته بودند پشت دخترک و داشتند حرف میزدند، دخترک برمیگرده بهشون میگه ببینید این مامان منه داره سخنرانی میکنه، وقتی داره سخنرانی میکنه حرف نزنید
یک وقتهایی هست که اشتباهی توی یک زمان و مکان کاملا اشتباهی قرار میگیریم و هیچ راه فراری هم نیست...
چند روز پیش توی خیابون :
ترافیک خیلی سنگین آقایی گوشی مبایل در دست پشت فرمان ماشین در حال رانندگی بود و من درست در لاین کنار همون آقا در حرکت بودم که ناگهان بمب آینه ماشین اون آقا خورد به آینه ماشین من ...
من ☺
اون
باز هم من ☺
و اون ؟ و به اندازه نصف یک ماشین ازم دور شد .
چند ثانیا بعد من حرکت کردم و ناگهان بمب آینه من گرفت به آینه همون آقا .
آروم آینه
به نام اوی من و تو...
اصل مطلب: دیشب با خودم قرار گذاشتم که این وبلاگ نوپا را سر پا نگه دارم و‌نگذارم خاک بخورد.اینقدرررررر دلخور هستم از کارهای نصفه و نیمه و نیمه و نصفه...یک بازه ی صد روزه (یعنی: از یازدهم آبان تا بیستم بهمن) برای خودم معین کردم برای اینکه حتی اگه شده روزی دو خط اینجا بنویسم، بنویسم.شده ام شبیه بنده خداهایی که میگویند: عااااااشقتم خدااااا و مُدام پروفایل و استوری و پُست عاشقانه برای خدا میگذارند که مثلا خدا بیاید و پروفایلشان
بسم الله الرحمن الرحیم
میرزاقاسمی دل پذیر :)
نه واقعا یه چیز با مزه بگم؟
صبح که حاضر میشدم برم سرکار یه جورابی رو برداشتم که خیلی دوسش میداشتم وقتی پوشیدم دیدم کف پام یه دوتا سیب زمینی ریز نمایانه
گفتم اشکالی نداره کی کف پای منو میبینه؟موقع نمازم که کسی نمیاد ولش کن خوبه
موقع نماز که شد رفتم نماز بخونم برای اولین بار در تاریخ کاریم همکارم اومد پشت من نماز بست
هیچی دیگه آبرو حیثتم بر باد رفت
برعکس همکارم منو یه آدم با کلاسی پیش خودش فرض میکنه ه
به نام اوی من و تو...
اصل مطلب: دیشب با خودم قرار گذاشتم که این وبلاگ نوپا را سر پا نگه دارم و‌نگذارم خاک بخورد.اینقدرررررر دلخور هستم از کارهای نصفه و نیمه و نیمه و نصفه...یک بازه ی صد روزه (یعنی: از یازدهم آبان تا بیستم بهمن) برای خودم معین کردم برای اینکه حتی اگه شده روزی دو خط اینجا بنویسم، بنویسم.
شده ام شبیه بنده های خدایی که میگویند: عااااااشقتم خدااااا و مُدام پروفایل و استوری و پُست عاشقانه برای خدا میگذارند که مثلا خدا بیاید و پروفایلش
کیا موافقن که اسباب کشی خر است؟واقعا اسباب کشی خیلی خسته خیلی من که دیگه از پا در اومدم واقعا اسباب کشی خیلی سخته
ولی یه خوبی اینکه همسابه همیشگی دوستم/همکلاسیم شیدا شدم ابن خیلی خوبه❤❤❤
الانم همین الان که ساعت20:45دقیقه هست چند دقیقه دیگه یه نفر میاد اندازه بگیره واسه موکت
خونمون سرامیکه ولی مامانم خوشش نمیاد با کفش و دمپایی راه بری منم خوشم نمیاد همون موکت و قالی باشه خیلی بهتره واقعا
من که اتاقم و دیشب مرتب کردم و تو پنجرم عروسکام و گذاشت
یکی که هیچ کس ازش دل خوشی نداره و منم جزو اونایی
بودم که ازش هیچ خوشم نمیومد اومده ریز ریز بامن 
صمیمی شده.
اون رفتار خشک و جدی و مزخرفش...
اون بی توجهی جدیش به لباس پوشیدنش...
خب اومده نزدیک تر شده متوجه شدم به اون داغونی نیس
یه سری چیزای خوبم داره :/
ولی هر دفعه که یکی منو باهاش میبینه حرص میخورم.
خیلی بدجنسم ایا؟!
حس میکنم که دوستای ادم میشن معرف ادم.
نوع رفتارشون.پوششون
و این بنده خدااااااا :/
جلوش گفتم :
یعنی اگه اسلام به خطر نمی افتاد تا حالا هز
.
.
 
به نام خداوند عزیز و شکست ناپذیر
 
سلام
زمستان پنج
صبح امروز دوباره قلبم مچاله شد. دوباره بغض
خیلی چیزها رو نمی‌فهمم. هنوز عصبانی بودم برای نَدانم‌کاری، بی عرضگی و نابلدی مسئول یا مسئولین برگزاری مراسم کرمان (کافیست تصور کنی مادرانی را که فرزندانشان زیردست و پا خفه شدند. شنیدن حرفها و سرزنشهای خانواده و سایرین و ...)
که در خبر رسمی صبح امروز، شنیدم خطای انسانی! خطای انسانی؟ باعث سقوط هواپیما و مرگ هم وطنان دیگرم بوده (حالا تصور کن داغ خ
 نمیدونم اینو قبلا تو وبم تعریف کردم یانه ولی دوباره تعریف میکنم چون یک چیزیش منو ناراحت کرده!
دوترم پیش که اندیشه اسلامی ۲ امتحان پایان ترم داشتم رفتم مجتمع ۳ من با اونجا زیاد آشنا نبودم و فقط سالن اجتماعاتش بلد بودم شماره صندلیم فقط میدونستم ولی نمیدونستم کجا باید برم پس رفتم همون سالن اجتماعات کلی ادم اونجا بود یه عده نشسته بودن یک عده درحال اومدن و چند نفر مراقب هرچی صندلی هارو نگاه کردم شماره من توش نبود تا یه خانمی گف شماره ات چنده بهش
 نمیدونم اینو قبلا تو وبم تعریف کردم یانه ولی دوباره تعریف میکنم چون یک چیزیش منو ناراحت کرده!
دوترم پیش که اندیشه اسلامی ۲ امتحان پایان ترم داشتم رفتم مجتمع ۳ من با اونجا زیاد آشنا نبودم و فقط سالن اجتماعاتش بلد بودم شماره صندلیم فقط میدونستم ولی نمیدونستم کجا باید برم پس رفتم همون سالن اجتماعات کلی ادم اونجا بود یه عده نشسته بودن یک عده درحال اومدن و چند نفر مراقب هرچی صندلی هارو نگاه کردم شماره من توش نبود تا یه خانمی گف شماره ات چنده بهش
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_دهم
.
یکم که گذشت سرم رو از رو پاش بلند کردم و خودم رو پرت کردم یه طرف دیگه ی تخت بالشت رو بغل کردم 
_خیلی دوست دارم مامان مهری
_خسته ای بخواب منم میرم
مهری خانوم بلند شد چراغ رو خاموش کرد و رفت بیرون
اصلا دلم نمی خواست بخوابم
نمی دونستم چی کار کنم
فردا صبح اولین کلاس هامون بود
نمی خواستم از ایران برم
خدا آخه چی کار کنم 
یه بار هم شده منو کمک کن 
فقط یه بار
چرا اصلا منو نمیبینی
چرا حتی یه ذره توجه نداری بهم 
می خواستی ولم کنی اص
1. از بهداشت زنگ زدند. تست کرونایم منفی بود. پرستار با شادی به من تبریک گفت و ابراز خوشحالی فراوان که از رنج بیماری جسته‌ام. گفتم ضعفم هنوز شدید است؛ مخصوصا در ناحیۀ پاها. گفت طبیعی است. تا دوران نقاهت طی شود و بدن دوباره جان بگیرد و (به تعبیر من) ویرانی‌ای به جا مانده از جنگ با این دشمن خارجی آبادان شود، زمان می‌برد. وقتی خبر را شنیدم خوشحال شدم؟ نمی‌دانم. سرگردان بودم بین شادی ادامۀ زندگی و اندوه بیمارانی که از بهبود فاصله داشتند. چطور ممکن
حالا ممکن است بپرسید تغییر یعنی چه؟من،شما،آنها و همه ی انسان ها در زندگی اشتباهاتی داریم که دلایلش گوناگون است؛اما برای زندگی بهتر و اینکه خدایی بشیم،بی نهایت بشیم و لذت عمیقی را تجربه کنیم بیایید شمشیر و نیزه برداریم و کلاه خود و زره بپوشیم و به جنگ اشتباهاتمان برویم.البته اول باید آنها را بشناسیم و به آنها احترام بگذاریم تایکدفعه باهم طغیان نکنند.یه جورایی باهاشون مسالمت‌آمیز رفتار کنیم و بعد یکی یکی شکسته شون بدیم.ما چون خیلی قوی نیست
با داداشم رفتیم رستوران...غذا سفارش دادیم.. نشسته بودیم رو یکی میز
صندلیایی که تو دیوار کار میذارن ..‌.هیچ جا رو نمیتونستیم ببینیم جز رو به
رو ...تقریبا هم تاریک بود فضا ...و نورهای فانتزی گوشت تلخ این ور اونور
گذاشته بودن .‌‌..خلاصه ...منم اصلاااا به این فضا ها آشنایی ندارم تو
تاریکی هیچ جااارو نمیدیدم ...داشتم کور مال کور مال با داداشم‌ که رو به
روم نشسته بود حرف میزدم که دیدم یه آقایی اومد و نشست میز رو به روی ما
...این آدم انقدددد قیافه اش آش
خخخخخخ اهنگ حامدهمایو قرص قمر عزیزمممم چجوری میخونههههه فدات بشم من اجی 














متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">





مثلا از وقتی که هفت-هشت سالمون بود تا همین یکشنبه هفته قبل:/
چیز نمک بازی درمیاریم...از خودمون فیلم میگیریم
من کبریام زهرا زهریا
زهرا تمام فیلمای خل و چل بازیامونو برام ریخت
یعنی نابود شدم انقدر خندیدم:/ زیاد خنده ام نداشت:| به بی مزه بودنش میخندیدم
مثلا منو زهرا هووی همدیگه ایم:/ رُمضِ علی هم شوهرمونه
خیلی هم باهم خوبیم:/ بر علیه بقیه زنای رُمضِ علی توطئه میکنیم
این رُمضِ علی علاقه ی وافری به زن گرفتن داره کلا:/
هردفه یکی میاد در خونمون رو میزنه.
جسارت نه گفتن نداشتم مکافات شد
امیدوارم این قصه اخرین قصه ای باشه که از نداشتن جسارت نه گفتن تو زندگیم ثبت میشه  
مهارت نه گفتن بهرام پور ویدیو هایی هست که در این زمینه بهم پیشنهاد شده
این روزها محیط های کاریم مکررا به من یاداوری می کند که این مهارت را یاد بگیرم
بریم سر خاطرمون ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
من توی کلاس های موسسمون درخواست مرخصی داده بودم بعد از طی یکی دو تا خان موافقت نسبت به مرخصی اعلام شد .
علتش این بود که دچار کمبود زمن شده بو
ژانر تخیلی فانتزی  شین براری و افرینشش فرمالیسم هنری و جهانی فانتزی  در  اثری بنام  :       روح فرشته -تن ادمی-بال کبوتر          خلاصه ای از اثر موفق شهروز براری صیقلانی  ۴۳۲صفحه   سایز رقعی  www.copyRihgt 2020 @com    انتشارات کانون شیراز ، فرانکفورت_↓ ShirazNashr./StoryLongNew/ShinBrari/lovely/2021.com آه ه....  ای خدااااا  این عشق لعنتی چه بود که افریدی؟   دل ها را خون میکند    جوانی ها را تباه....  درام ها را تراژدی شرح اثر؛  درون سرزمینی میان خواب  و رویا  شهر هایی  بی ن
بسم الله الرحمن الرحیم
همه ما از دم مشکلات داریم. در این که شکی نیست. هیچ کسی هم نمیتونه ادعا کنه که آقا من بی مشکلم. دنیا اینطوریه دیگه...باید باهاش کنار اومد...ولی یک سوال...
    دیگه باید تاآخر عمر این همه مشکلو ناراحتی رو تحمل کنیم؟ نمیشه کاری کرد مشکلات همه حل بشن و یک نفسه راحت بکشیم؟
مشکلات که دست ما نیست! بخشی آره نتیجه اشتباه خودمونه ولی خدایی دیگه نمیشه مشکل نداشت.
    حاجی یعنی نمیشه ک
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلجَلیسُ الصّالِحُ خَیرٌ م
 
آذر ماه سال 66 بود که گذر ایام به یک پیچ تند و یک تراژدی نزدیک میشد . همیشه انسان ها طی گذران زندگانی چنان درگیر روزمرگی ها میشوند که یادشان میرود حادثه خبر نمیکند. و یا اینکه باید همواره ، منتظر غیر منتظره ها بود. 
 
دم ظهر بود و عباس اقا با دستان زبر و ضخیمی که طی سالها کار سنگین فنی ،حسابی خشن و زوموخت شده بود آخرین پوتک رو بر فولاد سرخ و داغ دیده کوبید و تکه فولاد را درون سطل فلزی لبریز از اب فرو برد و بخار شدید به هوا برخواست. 
دقایقی بعد عبا
 رمان عاشقانه ، فائزه در مرز عراق قسمت ۳
  بروی نوشته ی روبرو کلیک نمایید   .  از شین براری +18رمان های دخترانه 
. ..
..عکسی با صدای خشن به مردی که روم آب ریخته بود به عربی گفت که بره بیرون و خودش صندلی رو با صدای وحشتناکی رو زمین کشید و روبروی من نشست و به عربی گفت:
_اسم فرمانده؟
سرمو تکون دادم،یعنی که نمیخوام بگم.سیلی محکمی بهم زد و گفت:
_کیه؟
چیزی نگفتم.نمیذاشتن این گونه لعنتی یه کم خوب شه!از درد داشتم میمردم که خیسی ای رو روی صورتم حس کردم.با یکم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مجله اینترنتی عقل کل