نتایج جستجو برای عبارت :

طعنه

مغزم، دلم، روحم، جسمم مدام طعنه می‌زنند که ۲۸ام هم گذشت، پس چه شد آن وعده و وعیدها و من خودم را به کوچه علی چپ زده و طعنه‌ها را بی پاسخ گذاشته و به باقی کارهای مانده مشغول می‌شوم. به "خود" قول داده‌ام، تیر نگذرد، جهادیِ تیر نگذرد...تا یار که را خواهد!
یکی اومد ازم پرسید چی شده؟ خاطرش عزیز بود. اول مقاومت کردم. بعد سربسته براش توضیح دادم چی گذشته بهم. اول یه کم مسخره کرد. بعد یه کم طعنه زد. خیلی طعنه زد. آخرشم یه کم دلداریم داد. البته که من به همون دلداریه دل خوش کردم. ممنونشم. ولی حیف بود. مگه دیگه چند بار توی زندگیم قرار بود درد دل کنم؟ 
پی نوشت: ما برونگرا نیستیم. اگه حرفامونو بیرون میریزیم، به خاطر اینه که درونمون پر شده... 
خاله کوچیکم میگه تو داری پامیذاری جای داداشت با طعنه وتمسخر
چرا؟!
چون فقط دانشگاهمو عوض کردم !
داداشم تابه حال شغلای زیادیو امتحان کرده اشتباهشم اینه اعتماد بیجا میکنه وحرف بقیه رو تایید میکنه.نمیخوام قضاوتش کنم ک گرفتار بشم
اما من دانشگاهمو عوض کردم چون از همکلاسیام متنفربودم مهم تر ازهمه که اصلا درس نمیدادن هرکی بره پیام نور ورشته علوم پایه بخونه میفهمه چی میگم
من هیچی نمیفهمیدم استاد  درس نمیداد نمره هم نمیداد خسته بودم فقط همین
دلم می
شاید بهتر باشد که به رزومه همه‌مان یک «دارای تجربه زیست» اضافه شود. تجربه زیست، تجربه‌ایست یکتا. این یکتایی، به اندازه تجربه مرگ یکتا خواهد بود، اگر کمی از جزء زندگی فاصله گرفته، به زندگی به مثابه یک کل نگاه شود. تجربه زیست ای بسا شگفت‌انگیزتر از تجربه مرگ باشد،حدود یک قرن، آمیخته با رنج، آمیخته با نقصان، به قول آن شیرپاک‌خورده «یک جهان نقصان به یک ارزن کمال آمیخته»، تجربه زندگی را بدون آنکه به خودآگاهی حقیقی از «وجود» رسیده باشیم پشت سر
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمود: 
 بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی،
 خمش می‌کنی. هر چه خم شود خالی تر می‌شود.
 اگر کاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی می‌شود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقت‌ها پر می‌شود
از غم، از غصه،از حرف‌ها و طعنه‌های دیگران. 


ادامه مطلب
راوی دلیر
قبلاً حکایت زهراخانم را خواندیم که نمونه‌ای موفق از راویان خوب ازدواج است. اکنون حکایت علی‌آقا را می‌خوانیم که در هدف، با زهراخانم، شبیه است و در عمل، تفاوت‌هایی دارد، اما نتیجۀ عملشان یکسان است.علی‌آقا، هم راوی است و هم مشاور؛ بیشتر معرفی‌هایش همراه با تأیید است؛ به دختر و پسر و خانواده‌هایشان مشاوره هم می‌دهد. البته گاهی که شناخت کافی نداشته باشد، تنها «معرف» است، نه «مؤید». اگر هم امکان مشاوره نداشته باشد، دختر و پسر و خا
سکانس اول :
صبح که وارد کلاس شد دستش بود
حجم و قد و قواره اش خیلی آشنا میزد!
همینطور که زیر چشمی نگاهش می کردم گوشه ی جلدش بهم رخ نشون داد
خودش بود
_سلام بر ابراهیم
یه لحظه تمام تصوراتم به پر و پای هم پیچیدن
آخه به قیافه اش .....به قیافه اش که چی؟
مگه دوست و رفقای خود ابراهیم هم همون لات و لوتای سرکوچشون نبودن؟!
تمام ذهنیت بی خود و بی جهت مخ مبارک رو دیلیت کردم و یه لبخند از سر شوق که حتی متوجهش هم نشد بهش زدم
سکانس دوم:
تو سالن هر کدوم یه گوشه نشسته بو
مثل اول نکنی خوش دل آزرده رانکنی زنده به آبش گل پژمرده رارک بگویم که دل آزرده دل آزار شودنخورند آب ز لیوان ترک خورده راطعنه ای گفت جوان دست عصایت به چه کار ?بی خبر بار غمش حلقه کند گرده راخوبی ات خیر تو را آورد اندیشه ی زشتبه غلامی ببرد خلق سیه چرده رایک شبه عمر گذشت و متوجه نشدمغاصبش باز نداد آنچه ز من برده را ...لب من خنده بلد نیست زند عیب مکنکه غمش شاد نخواهد من افسرده را#الهام_ملک_محمدی
 امام صادق ع فرمود زبان خودرا نگهدارید و خانه نشین باشید  هرگز بلا یی که مخصوص شما شیعیان است بشما نمی رسد زیرا گ منامید وتقیه میکنید و طائفه زید یه همواره سپر بلای شما باشند زیرا انهاتقیه نمیکنند و بر ائمه ما علیهمالسلام طعنه میزنند  از اینرو سلاطین جور بدفع آنها میپردازند واز شما غفلت میکنند
 
یک شعری داشت حافظ که میگفت، پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد، یک تفسیری بود از این شعر که حافظ دارد به پیر ما طعنه میزند که کور است و خطای صنع را نمیبیند.... و خب اشکالی هم ندارد برای زنده ماندن، زندگی کردن، لذت بردن، خندیدن و... گاهی عادم باید خطا پو‌ش تر باشد، گاهی کمی خطا پو‌ش تر باشد، نه اینکه کور و احمق باشد ها... فقط کمی خطا پوش... 
از ذهن های کثیف آدمیان؛ می گریزم
از حرف های صد من یه غازشان
از لبخندها و سوال های کج و کوله ی پر طعنه شان
می گریزم و پناه می برم به خودم؛ به این زنی که درونم نشسته و منتظر تلنگر من است تا زندگی کند.
 
پ.ن: زنده ام
 
عکس: و  پناه می برم به چشمانم
 
امروز انقدر اتفاقای عجیب و غریب افتاده که برای خلاصی از فکر و خیال فقط باید خودمو خاموش کنم...
مرحله اول المپیاد ...
جلسه اساتید و من...
دهن لقی استاد!
دهن لقی خودم...
حرفای استاد ...
عجیب شدن رفتار چن نفر ...
دیگه باید برم خاموش شم...
.....
خوشا فاضل که میگه:فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست!
گفت بردم صافکاری ماشینم رو نشون دادم. سیصد و ده تومن میشه هزینه ش. 
گفتم آقا حالا هرچی که صافکار میگه که نباید بگید چشم.گوشه های قیمت رو بسابید؛ از اول و اخرش یه مبلغی تخفیف بگیرید...
گفت شما انگار خیلی راهتون به صافکاری می افته خانوم! 
گفتم طعنه تون رو نشنیده میگیرم.
تا آخر مکالمه خنده ش قطع نشد و الان دارم از حرص منفجر میشم.
کلام قدرت عجیبی داره .. اگه هنوز در کلام و سخن گفتنت تقوا نداری .. آرامش هم نداری .. یکم بیشتر هم از خدا دورتری ..!!
حال خوب و بد ما آدما، بخش زیادیش به خاطر، کلام و سخنیه که ابراز می کنیم 
کاش حال حرفهامون خوب بشه
ساده
بدون تکلف
با اخلاص 
بی آلایش 
عاقلانه و نه زیرکانه 
لطیف نه تند و خشن
بلیغ و رسا نه با طعنه و سرزنش
به اشارت نه با بی حیایی
نرم نه خشمگین
پرمغز نه بیهوده و لهو 
ذکر باشه نه غفلت 
سکوت می‌کنم ولی ته دلم غوغاستبه طعنه فاش بگویم، قیامتی برپاست
قیامتی که چه سنگ وچه شیشه می‌شکندتفاوتی نکند، شعله تند و بی‌پرواست
میان مهر سکوت و تلاطم دل منهمیشه هاله‌ای ازعشق؛ انجمن آراست
همیشه ناب‌ترین نوع عشق ورزیدندرون سینه آشفته و پر از نجواست
سکوت لحظه اقرار حرف‌های دل استسکوت می‌کنم اما دلم پر از غوغاست
شاعر: نجمه مولوی
بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خانه ام بیا
اینجا یکی از بودهای قصه سال هاست
چشم انتظار آن یکی نبود نشسته است !
 
 
 
تنم لرزید وقتی لبخند غریبه
سردی نگاهش را آب کرد …
 
 
 
 
او رفت همین …قصه ام کوتاه بود به سر رسید !کلاغ جان تو هم برو شاید جایی دیگر قصه ای زیبا منتظرت باشد 
 
 
 
او بدون تو آرام است !آرام بگیر دلم
 
بعدتو بغض و لبخندم را به هم آمیختماز تو شعری گفتم و اشک خدا را ریختمبعد تو طعنه ی ثانیه آزارم میداد،ساعتم را در وسط شهر به دار آویختم
پرستاران و پزشکان و خدمه بیمارستان‌ها و ... همه در حال تلاش در شرایطی سخت و خطرناک هستند و همه از فداکاری‌هایشان خبر داریم.
امّا چقدر دردناک است وقتی که بشنویم《 برای این‌کارا پول می‌گیرن 》؟؟ چه حسی پیدا می‌کنید؟
مدافعان حرم هم که از جانشان و از خانواده‌شان گذشتند وقتی عدّه‌ای زبان به طعنه گشودند، همین حس رو پیدا کردند! البته بماند کسانی که می‌گفتند مدافعان اسد...
من که از ته دل بی‌انصاف و نامرد می‌بینمشان... 
غمزه و ناز و ادای تو خوشم می آید،
عفّت و شرم و حیای تو خوشم می آید.
گر دوصد بار مرا طعنه و توهین بکنی،
هم دوصد بار صدای تو خوشم می آید.
پیرو قافیة بیت لب میگونت،
من ردیفم ز قفای تو، خوشم می آید.
چه جفا است بلای غم دیرینة تو،
چه بلا است جفای تو، خوشم می آید.
نرود یاد رخت هیچ گهی از یادم،
دم مرگم ز ادای تو خوشم می آید.
من خوشامد بکنم، لیک نیاید به تو خوش،
خوشی دهر برای تو خوشم می آید
دارد آن بوی هم آغوشی تو آغوش من،
بوسه ات مهر خموشی لب خاموش من.
غصه ها با بوسه ها از دل رود چون قافله،
می برد یاد خوشت از سر خیال و هوش من.
دیدة بیدار دارم، دولت بیدار نه،
حرف زیبایت نیاید لحظه ای بر گوش من.
خنده های شکّرینت لذّت شعر ترم،
آتش قلبت شرار این دل پرجوش من.
آشنایی کرده ای با دشمن غدار من،
طعنه های دشمنم باری شود بر دوش من.
شیشة قلبم شکستی و خمارت در دلم،
شوق وارستن ندارد از دل خون جوش من.
همیشه زار و پریشان و مبتلا باشد
جفای دشمن و جور رقیب و طعنه ی خلق
خوش است بر دل اگر دوست را وفا باشد
#سلمان_ساوجی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
بیا که زخم زبان می زند سرم به دلمولحظه لحظه ازحرکاتش ملولم  وخجلمنشسته روبروی من به حالتی پر مکربه طعنه نیش وکنایه زند چرا کسلمچه آمده به سرم من خودم نمی دانمچه شد رفیق عزیز وملوسم وزبلمفقط همین که زمین خورده ام ببین بد جورنفس زنانم ودرمانده ام  چو پابه گلممن از خجالت این روزها سرم زیر استنمانده حسی وحالی اسیر در هچلممرا به خنده همی می نوازد این دشمنکه کو رفیق شفیق کجاست آن سجلمنگویمت که تو برگرد خوب  می دانینفس به پای تو بند است ای عزیز دل
" خواهرشوهر چی کار می‌کنه؟ [همراه با خنده‌ی طعنه‌وار.] "
در راستای سوالاتی که این روزها ازم پرسیده می‌شه؛ باید عرض کنم خدمت‌تون که این چیزا گفتن نداره، ولی در حال برنامه‌ریزی یک قتل تروتمیز هستم. قطعاً تا الان هویت مقتول رو حدس زدین.
 
 
پی‌نوشت: واقعاً خواهرشوهرها فشار زیادی ُ تحمل می‌کنن. بیاین تمیز کنیم این تاریخِ خراب‌مون ُ. 
پی‌نوشت دو: لعنتی! این اولین‌باره که یک صفت این‌قدر پررنگ می‌شه که روی اسم‌م سایه می‌اندازه. آه.
پی‌نوشت
مناظرۀ پژو و پراید! (با رخصت از پروین اعتصامی!) «پژو» یک‌روز طعنه زد به «پراید» که تو مسکین چقدر یابویی! با چنین شکلِ ضایعی بالله بی‌جهت توی برزن و کویی رنگ لیمویی مرا بنگر ای که تیره، شبیه هندویی من تمیزم ولی تو ماه به ماه مطلقاً دست و رو نمی‌شویی بچه می‌ترسد؛ آن‌طرف‌تر رو! که به هیئت شبیه لولویی من نه خودرو، گُلم، سَمن‌بویم تو نه خودرو، گیاه خودرویی!
ادامه مطلب
 
می‌گوید: «زیر همین چادر فتنه‌ها می‌کنید!»می‌گوید: «گرمتان نمی‌شود؟!»می‌گوید و می‌گوید و نیش می‌زندو انگار نمی‌داند آتش طعنه‌هایش بیش‌تر از هر گرمایی، جان را، روح را و دل را آتش می‌زند.نمی داند همه‌ی این «نیش» ها «نوش» می‌شوند مادام که «یاس یعنی مهربانی بر همـه».نمی داند که می‌ارزد برای لبخند «او» از دنیــا گذشت.اللهم ارزقنا نگـاه فاطمه (س)
▫️
گاه بزن خنده ای،غنچه ی رعنای من
بی کس و بی یار شدم،از غم هجران تو
گاه بزن طعنه ای بر دل بیمار من...
#علی_سالاروند
─═┅✰❣✰┅═─
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
تنت به ناز طبیبان نیازمند مبادوجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توستبه هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
جمال صورت و معنی ز امن صحت توستکه ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد
در این چمن چو درآید خزان به یغماییرهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازدمجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیندبر آتش تو به جز جان او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جویکه حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
 "حافظ" @ashenayershgh 
​​​
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد
 
تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد
 
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
 
دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد
 
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"
 
با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد
 
تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر
ا
مانع سوم
هرج و مرج در دعواها !
ما یادگرفتیم که دعوا باید عادلانه باشه!
14 قانون وجود دارد که باید رعایت شود.
1،مشکل به وجود آمده را روشن کنید.
2.فقط روی همون مشکل تمرکز کنید.( مشکلات گذشته رو قاطی دعوا نکنید )
3.سعی کنید ارتباط فیزیکی ملایمی داشته باشید.(قدم زدن و تکان دادن شدید دستان هنگام بحث ممنوع )
(مثلا:دستان همدیگر رو بگیرید .این احساس در آرامش شما و همسرتون بسیار موثر خواهد بود )
4.از طعنه زدن به هم خودداری کنید.حتی اگه همسر شما اهل طعنه زدن اس
دردفاع ازسپاه قهرمان آماده ایم/بهردین وانقلاب وشیعیان آماده ایم/پاسدارباولایت مردمیدان جهاد/برنبردجاودان بادشمنان آماده ایم/دشمن از روی خباثت طعنه داردبرسپاه/بهرنابودی شیطان هرمکان آماده ایم/پاسداربابصیرت خادم این ملت است/برصدورگام دوم درجهان آماده ایم/ماهمه سرباز رهبر دررکابش پرخروش/بهرفتح قدس هم ای دوستان آماده ایم/دوره آخرزمان وفصل هم عهدی رسید/برظهورت حضرت صاحب زمان آماده ایم/
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چکنم// زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت// نیست چون آینه ام روی ز آهن چکنم
برو ای ناصح و بر درد کشان خرده مگیر// کار فرمای قدر میکند این من چکنم
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب// تو بفرما که من سوخته خرمن چکنم
شاه ترکان چو پسندید بچاهم انداخت// دستگیر ار نشود لطف تهمتن چکنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور// چاره تیره شب وادی ایمن چکنم
حافظا خلد برین خانه موروث منست// اندرین منزل ویرانه نشیمن چک
تنها دو هفته مانده.
هر روز صبح که بیدار می‌شوم و به سراغ کتاب‌ها می‌روم، بیشتر از قبل به خودم لعنت می‌فرستم و ناامیدتر می‌شوم.
به نتیجه کنکور در خرداد فکر می‌کنم، به طعنه‌های بابا، به نگاه ناراحت مامان، به خودم که هیچوقت خوشحال‌شان نکردم و باعث افتخارشان نبودم.
کنکور تنها راه نجات از این جهنم بود که خودم خراب کردم و لعنت به من.
پ.ن: به گذشته که فکر می‌کنم، می‌بینم هیچوقت موثر نبودم، بابت چیزی به خودم افتخار نکردم و پس چه سود ادامه دادن ا
وقت آن شد جان من، افکار را دیگر کنیم،
دفتر و اندیشه و اشعار را دیگر کنیم.
تا که بافی طعنه ها را با هزاران ساحری،
تار و پود شیوة گفتار را دیگر کنیم.
ارز پل شد در سما و قدر آدم در زمین،
کو توانی قیمت بازار را دیگر کنیم.
کلّه ای باشد تهی، این علّت دستار نه،
کلّه کل باشد اگر، دستار را دیگر کنیم.
تا اجل رهگم زند در کوچه های عمر ما
، خانه و دروازه و دیوار را دیگر کنیم.
تا به رنگ دیگری تابی به چشم دیگران،
جامه و هم کرته و ایزار را دیگر کنیم.
ای که از خود رفته
 
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه‌ام روی ز آهن چه کنم
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می‌کند این من چه کنم
برق غیرت چو چنین می‌جهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل
از سرنوشت خویش در آزار بوده امعاشق ولی رها رغم یار بوده امشب‌های من همه طی شد به بی کسیلیکن رهین عشق وغم یار بوده امروزم به شام حسرت لبخند ماند وبسیا همنشین این دل غمبار بوده امفردای من چه می شود از این همه خیالرسوا شوم اگر که عشق خریدار بوده امناگه به آسمان خیالم وزید عشقضمناً به طعنه گفت که ناچار بوده امصاحب کرامتی به دلم پا نهاد و گفتآصف بیا که بهر تو من یار بوده امیاران به لحظه ای به دلم عشق جان گرفتنالید دل که بی تو گرفتار بوده امروزم بسی
گاهی دلم پر می کشد ، تا بام مادر عائشه(رض)تا بشنود از قدسیان ، پیغام مادر عائشه(رض)محبوبه ای خیرالوراء ، تسکین درد مصطفی(ص)آرامش پیغمبر(ص) از ، آرامش مادر عائشه(رض)تدوین بشد از مادرم ، فقهی که از احمد شنیدصدها روایت نقل و شد ، از کام مادر عائشه(رض)هرکس که دارد در دلش ایمان به الله و رسول ، حرمت کند باید که او مقام مادر عائشه(رض)طعنه به پاکان می زند خفاش تاریکی شب ، تا کور و می گردد ز نور تام مادر عائشه(رض)طبق گواهی خدا ، ایشان بری از توهمت استاز آنچ
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دو نفر با هم صحبت میکردند؛ دو نفری که خیلی با هم فرق داشتند؛ یکی خدا بود و یکی بنده. خدا می گفت و بنده خیره خیره نگاه می کرد. ۲۸۶آیه طول کشید، چشم هایش گرم شد و چرت کوتاهی زد. بیدار که شد ابلیس با طعنه به او گفت: کجا رفتی؟
بنده اولش هاج و واج نگاه کرد. بعدش احساس کرد می تواند با همین بهانه با خدا حرف بزند و خنده خنده گریه کند...
 خدا گفت خیالت راحت من حی قیومم اون موقع که تو چرت می زنی م
رو صنمی دگر گزین
در دو جهان یکی بگو
کو صنمی ؛ کجا دگر ؟
مولانا
@Parsa_Night_narrator
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1140×750]
مشاهده مطلب در کانال
بسم الله الرحمن الرحیم
در پس کوچه های عمرم، خواهم که نرم قدم زد، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، فنجانی از محبت
نرم نرمک خرامان، گذشتم از خانه ای، پنجره های آبی گویی کلامی داشتند، اما سرم توان بلند شدن ندارد
قلبم با طعنه یی گفت، تفسیر این عمل چیست؟ چون کام خود گشودم، بسته دیدم زبان را، 
با چشم خود بگفتم، تفسیر آن به اشکی، آهی ز سینه برخواست، سوختم ز آه آن من. طاقت بخود ندیدم.
دست طلب گشودم، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، 
فنجانی از صب
زیر دوش آب گرم ماتم گرفته بودم. مشغول تحلیل وضعیت روانی‌ام بودم. رابطه‌ام را توی ذهنم بالا و پایین کردم. باید تمامش کنیم؟ موهایم را شستم و بغضم شکست. واقعا باید چه خاکی بر سرم کنم؟! من هنوز هم دوستش دارم. اضطراب هم دارم. اشتهایم هر روز کمتر می‌شود و مربی باشگاه به طعنه به من می‌گوید که «اون هالتر هیچوقت به کار من نمی‌آد!» ضعیف و فرسوده شده‌ام. طوری خسته‌ام که با هزار سال خوابیدن هم بهتر نمی‌شود. بلاتکلیفی. سردرگمی. میزان زیادی غم. کمی حالت ت
دارم فکر میکنم خیلی از آدما گاون! از اون گاوا که کلی شیر میدن بعد تهش پاشو میزنن توش همه اش میریزن :/ بهش میگیم گاو نو من شیر ده (شاید هم نه من ) نمیدونم .
آدما میان با کلی دردسر یه کاریو میکنن یا یه زحمتی قبول میکنن بعد لابه لاش اینقدر طعنه و منت و زخم زبون میزننننن که آخرش طرف ساعت ۱۰:۳۰ شب برا فرار از حرفا ع خونه با بچه هاش میزنه بیرون میره پارک بعدددددد ما میریم برمیگردونیمشون:/ 
دراین حد نیکوکار:) 
فک کنم تا صبح در اثر استنشاق بوی نعنا خفه میشیم
بابای من خیلی مخالفن، کلا دنیامون خیلی جداست از هم، فعالیت هام، رشته م، علاقه مندی هام، چیزایی که میخونم، چیزایی که می‌بینم فرق داره با سلیقه بابا و خیلی وقت ها مورد نقد و طعنه قرار گرفتم!
امشب داشتم فکر می‌کردم که چقدر عجیب این پدری که انقدر با من مخالفن چرا سر ازدواجم انقدر روال و موافق و راضی برخورد کردن؟ 
خیلی چیزا بود توی این ازدواج که حتی وجود یه دونه ش از نگاهِ بابا میتونست یه جوابِ "نه" ی سفت و سخت باشه...
 
خلاصه اینکه می‌گن ازدواج خی
گشته میلادحسینی وعلمدار حسین/مرحبا برپاسداران یارو ودلدارحسین/شدسپاه انقلابی اسوه اش ازکربلا/خارچشم دشمنان شدمهدایثارحسین/هرکجایی پاسداران خدمت ملت کنند/چون سلیمانی برایش هست سردارحسین/برولایت یارناب و پاسبان انقلاب/مثل عباس است ومالک قلب اسرارحسین/دشمن ماازخباثت طعنه داردبر سپاه/ریشه کن غرب ویهودی هست آثارحسین/دررکاب رهبرما میزندهرفتنه را/این سپاه بابصیرت گشته آثارحسین/آمده دنیابداند یاور مهدی شود/دائما لبیک دارد بهرهربارحسین/
یابن الحسن روحی فداک پس کی ظهورت میرسد/برقلب خسته ازفراق سنگ صبورت میرسد/آقابیاپژمرده ایم از طعنه های دشمنان/درجشن میلاد شما شورو سرورت میرسد/مولای خوبیها بیا عالم چراغانی شده/در جمکران عاشقی پرتوز نورت میرسد/نام شما آرامش اهل ولایت گشته است/برمابصیرت میدهی عشقی زشورت میرسد/یک لشکری آماده شد بهرظهور ناب تو/برشیعه اینک صدنشان ازراه دورت میرسد/این نائب فرزانه ات باامتش پادررکاب/صدمژده برمسلمین بهرحضورت میرسد/
                                                                                                         
 
توجه زیاد به لکه ها، توجه به گرد و خاک و اینکه کجا نشسته اند، توجه وسواس گونه به تمیزی و ایجاد اضطراب برای خود و اطرافیان، طعنه زدنهایی که از درونش" من خیلی تمیزم" و " تو چقدر شلخته‌ای" بیرون می آید، تلخ کردن روزهای زیبای منتهی به سال نو همه و همه از زنان بر می آید و نیشش را بر زنان فرو می‌کند..* عمه خانم مایع ظرفشویی دورتو که خاطرتان هست... 
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنمدل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضاگاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر استسوختم،سوختم از آتش هجران چه کنم؟
کنج زندان،بلا گشته ز هجران رضاتیره روز من از شام  غریبان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرانه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم
به خدا دوری معصومه و هجران رضامی کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم
از وطن کرده مرا دور،جفای هارونمن دل خسته سر گشته و حیران چ
خواستم بگم الان تو نمازخونه ترمینال خواب بودم. اذان میگفتن مستخدم اونجا اومد بلندم کرد . حالا به اینجاختم نشد که . حاج آقا روشو کرد بهم گفت آقاببخشید مزاحم شما شدیم . منم گفتم نه خواهش میکنم از اونطرف جیم شدم رفتم بیرون.
شیطونه میگفت برم وضو بگیرم بیام پشتش نماز بخونم نگه اینم کافر و بی نمازه . حیف که ده دقیقه دیگه بلیط داشتم . اصلا احساس میکنم بد طعنه ی بزرگی بهم زد 
 
دخترخاکی نوشت:گاهی چادرم خاکی میشود...چادرمشکی ام ازدرودیوارشهرخاکی میشود...ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...ازحرفهایِ سیاه خاکی میشود...وگاهی چادرم راخودم خاکی میکنم...چادرم رامیشویم تاغبارشهر راازرویش پاک کنم...تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم...باهمه یِ این حرفها،چادرِ خاکی ام راباتمام وجودم دوست دارم،وآن راباافتخار،برسرمیکنم...بیادِ چـــــــــادرِ خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه...یافاطمه(س)...           شکرخداکه سایه ی
- بانو ! آن روز به یادت هست که تو از گرمای طاقت سوز و تشنگی نالیدی و من شعری خواندم و تو به طعنه گفتی که شعر را به نان و آب و سرپناه نمی توان تبدیل کرد ؟ یادت هست ؟
- البته آقا .... البته ....
- حال بشنو تا بگویم : تبدیل یک شکل ندارد که آن شکل هم مستقیم باشد . تنها یکی از اشکال تبدیل بی واسطه است . شکل های دیگر تبدیل آنقدر ساده نیست که درک ان به سادگی مقدور شود . عمیق تر از اینکه هستی شو تا هر تبدیلی را به درستی درک کنی . من دشوار ترین لحظه های زندگی ، و در اوج
لیسانس اول من نرم افزار بود. کارهای کامپیوتریم هم به طور کلی خوبه و
چون زبان انگلیسی هم بلدم هیچ جا لنگ نمی مونم. اما وای به روزی که این لپ
تاپ زاغارت من مثلا فنش بسوزه یا باتریش خراب بشه. همینکه میبرمش بیرون که
قطعات جدید روش بگذارن توی خونه میرینن بهم که تو اگه مهندس بودی توی خونه
درستش میکردی و یا اصلا نباید خرابش می کردی. 
مادر جان استاد سرکوفت
زدن هستن و طعنه هایی که بهم میزنه اگر به صخره های کوه بزنی پشم میشن و
میریزن پایین. به هر حال با
لیسانس اول من نرم افزار بود. کارهای کامپیوتریم هم به طور کلی خوبه و
چون زبان انگلیسی هم بلدم هیچ جا لنگ نمی مونم. اما وای به روزی که این لپ
تاپ زاغارت من مثلا فنش بسوزه یا باتریش خراب بشه. همینکه میبرمش بیرون که
قطعات جدید روش بگذارن توی خونه میرینن بهم که تو اگه مهندس بودی توی خونه
درستش میکردی و یا اصلا نباید خرابش می کردی. 
مادر جان استاد سرکوفت
زدن هستن و طعنه هایی که بهم میزنه اگر به صخره های کوه بزنی پشم میشن و
میریزن پایین. به هر حال با
بسم الله الرحمن الرحیم
در پس کوچه های عمرم، خواهم که نرم قدم زد، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، فنجانی از محبت
نرم نرمک خرامان، گذشتم از خانه ای، پنجره های آبی گویی کلامی داشتند، اما سرم توان بلند شدن ندارد
قلبم با طعنه یی گفت، تفسیر این عمل چیست؟ چون کام خود گشودم، بسته دیدم زبان را، 
با چشم خود بگفتم، تفسیر آن به اشکی، آهی ز سینه برخواست، سوختم ز آه آن من. طاقت بخود ندیدم.
دست طلب گشودم، شاید دهند به دستم، این مردمان کوچه، 
فنجانی از صب
تماشگر بازی کودکان اگر بوده باشید . این تصویر اشنا را گمانم بسیار دیده اید : کودکی دغدغه دارد که اسبلب بازیهایش را دیگران نبرند و به بازی نگیرند .-مال خودم است ، به کسی نمی دهم !
وعروسک و تفنگ وماشین و توپ وکتابش را محکم تر به خود می فشارد .
کودکان دیگر _ طعنه زده یا نزده ، جنجال کرده یا نکرده _ لاجرم پی بازی و جست و خیزشان می روند و کودک را تنها می گذارند . در گوشه ای تنها ، با دستانی پر از بازیچه های فر یبنده و رنگارنگ ، اما بی خاصیت . شادی ولذت و زند
 
ای خدا! من باید از نظر علم نیز از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند،
باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد.
باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم.
 
بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 182
میگه شارژر دارید؟ 
میگم بله 
و شارژرم رو که با یه نوار صورتی دور پیچ شده میدم بهش 
میگه چقدر دخترونه است 
میخندم میگم خوبه که
میگه فکر نکنم با این شارژر زنونه گوشیم شارژ بشه شاید تا آخر تایم فقط یک درصد 
و این یه طعنه بود به ما که کارکردمون ضعیفه در حالی که نیست و یه طعنه بود به جنسیت ما...
و من گفتم شارژ میشه و بعد از رفتنش با صدای بلند گفتم کسی حق نداره با زن بودن من شوخی کنه. امیدوارم شنیده باشه چون بار بعدی علنا و محکم توی صورتش میگم هیچ کس حق
بهار پشت زمستان بهار پشت بهاردلم گرفت از این گردش و از این تکرارنفس کشیدن وقتی که استخوان به گلونگاه کردن وقتی که در نگاهت خاراگر به شهر روی طعنه های رهگذراناگر به خانه بمانی غم در و دیوارنمانده است تو را در کنار همراهیکه دوستان تو را میخرند با دینارنه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکندهکه جمع کردنشان در کنار هم دشواربه صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اندبه جنگشان که بخوانی نشسته اند کنارتو از رعیت خود بیمناکی و همه جارعیت است که تشویش دارد از دربار
هرچه کُنی بکن، مَکنترکِ من ای نگار منهرچه بَری بِبَر، مَبَرسنگدلی به کار منهرچه هِلی بِهِل، مَهِلپرده به روی چون قمرهرچه دَری بِدَر، مَدرپرده‌ی اعتبار منهرچه کِشی بِکِش، مَکِشباده به بزمِ مدّعیهرچه خوری بخور، مخورخونِ دلِ فگار منهرچه دَهی بده، مَدهزلف به باد، ای صنمهرچه نَهی بِنِه، مَنِهدام به رهگذار من هرچه کُشی بکُش، مَکُشصید حرم که نیست خوش هرچه شَوی بـِشو، مَشوتشنه به خونِ زار منهر چه بُری بِبُر، مَبُررشته‌ی اُلفتِ مراهرچه کَن
قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم: «ما نالت قریش منی شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب»حامی مصطفی ابوطالبشیر مردِ وفا ابوطالبای کفیل و پناه و تکیه گهِ...خاتم الانبیا ابوطالبسال ها پای دین پیغمبرخورده ای طعنه ها ابوطالبساقی زائران بیت اللهدر صفا و منا ابوطالباز ازل روح محکمت بودهاز پلیدی جدا ابوطالبای تجلی "عُروة الوثقی...لَا انفِصامَ لَها" ابوطالبهر که شک کرد در مقاماتتهست از اشقیا ابوطالبنظری کن کریم بنده نوازبه من بی نوا ابوطالبتا قیامت نم
#خواهــــــــــر_مـحــجــبه ام میدانم❗️این روزها کمی به تو سخت میگذرد{گاهی دلسرد میشوی از طعنه ها }{گاهی ناراحت از باورها }{و گاهی خشمگین از تلاطم ها }خواهرم  میدانم دست خودت نیست گاهی خسته میشوی!!!خسته ات میکند روزگار و آدمهایشدر آن لحظات فقط #تلنگری بزن به زنانگی ات!!به اینکه تو مریمی  همان که بر پاکیت عیسی سوگند خورد به اینکه تو سمیه ای همان که شهادت را بنا نهاد☝️به اینکه تو فاطمه ای همان که بانوی اسلام وام ألائمه استبه اینکه تو آسیه ای
#جاودانه
میرقصی چه عاشقانههمچون شکوفه‌های بهاریبرسطح برکه دلمبا تو بهار همیشه نامش اردی بهشت است!
خسته از تنهایی ها،درخوابمتکثیر می شوی هرشبببین چگونهبا نوازشت گیسوانت شاعرت می شوم!
هر بهار،از آسمان دستانت باران عشق می ریزدچین های دامنتمسیر کوچ پرستوهاصدایتطعنه می زند به نغمه خوانی های پرندگان صحراببین!ببین مرا کهبا خیالت اینگونه عشق را تفسیر می کنم.
آری،وقتی که با خیالت اینگونه زندگی را در من زنده می کنیاگر کنارم بودی،چه خوشبخت بود ب
«زندگی، جهان و همه چیز» اثر داگلاس آدامز.
سومین جلد از مجموعه پنج جلدی «راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها». مجموعه‌ی فانتزی و پست مدرنی که در اون داگلاس آدامز با بیان طنز به زندگی، جهان، سیاست، آدم‌ها و همه چیز طعنه میزنه. کتابی که تک تک کلمات و عباراتش با دقت و وسواس خاصی انتخاب شدن و مفهوم خاصی رو میرسونن..
اگر این مجموعه رو قبل از ترجمه میدیدم میگفتم محاله این کتاب بتونه به فارسی ترجمه بشه و مفهومو هم تمام و کمال منتقل کنه. ولی به قدری ت
بسم الله الرحمن الرحیم
در روزگاری هستیم که می‌آیند و می‌گویند این که ما پاسخ سخت و سیلی زدیم؛ بهترین حرکت بود.
فردایش می‌آیند و تکه و طعنه بار سپاه می‌کنند.
چند روز بعد چند برنامه‌ی تلویزیونی با فشارهای بولتن‌های خبرسازیشان بسته می‌شوند.
 
در حالی که شهیدان تلویزیون امروز زنده هستند و در میان ما راه می‌روند.
 
سه برنامه‌ی گفت‌وگو محور قوی تلویزیونی پس از شهادت سردار بزرگ سردار دلها شهید سلیمانی، تمام تلاش خود را کردند که خباثت جلادها
#همسفر_ابرها
خودت را رهابگذار بدود میان گیسوانت نسیمدره هافریاد اسم زیبای تو  میان مخمل صخره هایندای جدا مانده از سالهای سبزه و گلخودت را رهافانوسی باش در رهگذار بیدریغ اردیبهشتپای بگذار بر این شهر خموشبگذر از بن بست تنهاییبخند و باز هم بخندکه از آستین تو باید خورشید را دید!
 
بی خیال هر آنچه می آید و می رودبازونت را بسپار به خیال یک درخت توتذهنت را پر از یاس های زرد شادشالت را بسپار به کبوتران قصهکنار یک صخره دمی آرام بگیربا خودت بردار،طعم
مثل نور
بعضی اگرچه طعنه ی انکار می زنندمارا میان باغ خدا  جار می زنند
باید پرید و رفت که درخاکدان شهراین کرکسان به چشم تومنقارمی زنند
اینجا کسی به فکر کسی نیست بی دلیلحرف دروغ ومسخره بسیارمی زنند
بی معنی است صحبتی از ارزش خردجایی که چوب کفر به افکارمی زنند
دنیاکمان وچرخ زه وروزگار تیربا دست هم به دیده ی بیدار می زنند
برخیز مثل نور که درسایه ی سحریک کهکشان ستاره ی نو دار می زنند
#ناصر_باریکانی (ناصح)
ساغر ارغوان گردش می سبو سبو ز ابر بهار بر چمن باده کشان قدح قدح نرگس و سرو و نسترن
دشت و دمن معنبر از بارش ابر آذری باد هوا معطر از لاله و بید و یاسمن
نخوت دی شکسته شد غنچه ی گل شکفته شد بلبل سرخوش از سمن بر سر شاخه نغمه زن
طرف بنفشه زار شد مست و خمار یار من نوش لبش سبوی می زلف کجش شکن شکن
حلقه ی طره تا گشود خرمن گیسوان نمود از خم شانه پشته شد تا به کمر رسن رسن
مطرب خوش نوای ما پرده ی خوش بنا نما شور دگر بپا نما جامه دران بزن بزن
گر نشکفته ام چو گل
 
نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام
نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست دارى ام
 
تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلک خسته که به هم نمى گذارى ام
 
تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم
تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام
 
زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى کشد به جرم راز دارى ام
 
شناخته اند مردمان من و تو را به این نشان
تو را به صبر کردنت مرا به بى قرارى ام
 
چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت
مدام طعنه می زند به بودنم ، ندارى ام
مامان من یک انسان شاد، شنگول وهنرمند است... حد و مرز مهربانی برای او وجود ندارد... بزرگی قلبش به بزرگی کهکشانها طعنه می زند
در قرنطینه هزار و یک کار انجام داد... از دوختن ملافه های جدید، شیرینی پختن،    دوخت و دوز لباسهای جدید و.... . از اضافه پارچه یکی از مانتوهایش یک لباس خوشگل هم برای سروناز دوخته است
از دانه های نارنج هم سبزه کاشته است... از بس ب دانه ها عشق ورزید اینطور به رشد و بالندگی رسیده اند که دل هر ببینده ای را می برد و زبان به تحسینش باز م
زیدبن علی بن حسین بن زید گوید من بیمار شدم و شبانه پزشکی برای معالجه امد ودوایی برایم نسخه کردکه در شب بیاشامم و تا چند روز انرا داشته باشم برای من ممکن نشدکه دوارا در انشب تهیه کنم  هنوز پزشک از در بیرون نرفته بودکه نصر خادم امام هادی امام دهمع با شیشه ایکه همان دوا در ان  بود وارد شد وگفت حضرت ابوالحسن  بتو سلام میرساندو میعرمایداین دوارا در اینچند روز داشته باش من انرا گرفتم واشامیدم  و بهبودی یافتم علی گوبد زید بن علی.بمن گفت کسیکه امام
امروز، 19 مرداد 1398 می توانم ادعا کنم بزرگ شدم. وارد بی رحمی های روزگار شدم و سیلی روزگار را چشیدم.
وقتی دخترم، فاطمه، چیزی می خواهد بی برو برگرد برایش فراهم می کنم. گه گاهی گولش میزنم و حواسش را مثلا از لپ تاپ پرت می کنم، اما چیزی که آسیب مستقیمی به او نمی زند، مطلقا برای خودش است. کافی است اراده کند. کودکی یعنی همین. یعنی داشتن چیزهایی که دوست داری. فراهم شدن همه آنچه که در دسترس است.
بزرگ شدن اما یعنی فراق. یعنی از دست دادن چیزی که دوست داری، به خ
روی افرادی که توی خونه ی ما زندگی میکنن اسمی جز دیوونه نمیشه گذاشت! 
دیشب بعدِ یه دعوایی که خدارو شکر فقط لفظی بود انقدر ناراحت و عصبی شده بودم که دلم میخواست زار زار گریه کنم ولی همش بغضمو میخوردم. من خیلی وقته توی دعواها و بحث ها دخالتی نمیکنم و حرفی نمیزنم حتی اگه درمورد خودم باشه. میذارم هرچی دلشون میخواد بهم بگن تا آروم بشن! اینجا فقط ارزش آدما به اندازه رتبه کنکور و نمره های درسیشونه و کسی که چند سال پشت کنکور مونده باشه خیلی حقیر و بی ار
صبح وقتی رفتم دیکشنری اکسفورد یادگار از سالهای موسسه رفتن رو از توی کمد بردارم که تمریناتم رو حل کنم چشمم خورد به کتابای داستان انگلیسی ای که برای کلاس پارسال خریده بودم البته قبلا از کنسل شدنش. راستش وقتی دیروز ازش پرسیدم موقع برگشت سر راهش کتابم رو میتونه بگیره و با طعنه و پوزخند جواب داد تو هم که همه ش داری کتاب زبان میخری احساس کردم دوباره مثل اون سالها افتادم اون هم خیلی بدتر. جوری که برای بلند شدن باز ده سال دیگه وقت میخوام. اما صبح که ب
هرچقدر که میخوام وانمود کنم که حالم خوبه، بازم نمیشه
خوب نیستم
روزهای سختی می گذرونم
دوره ی گذر
خانواده م این روزها جز سخت ترین شرایط زندگی من محسوب میشن. تحمل کردن عقاید و تعصبشون واقعا سخت و انرژی گیره. خوشحال نیستم. بغض دارم. 
از اینکه انقدر بی حامی هستم، دلگیرم.
خانواده ای ک انقدر ادعا دارن ولی در درون به شدت خودخواه هستن و نمیخوان من براشون مشکل و سختی باشم. حاضر نیستن منو حمایت کنن و  اینو چندین بار علنی کردن که براشون مشکلی درست نکنم و ر
سلام به همه
من پسری هستم ۲۶ ساله. یه عادت بد اخلاقی دارم. اینه که تو خونه یا محیط کار از رفتار های معمول بقیه بعد مدتی که تکرارشون میکنن یا حرف هایی که میزنن خسته میشم.
کسی کوچک ترین حرفی بهم بزنه اگر یه کم بهم بر بخوره یا احساس کنم حرفش تو کتم نمیره یا طعنه دار باشه زود جوابش رو سعی میکنم بدم. تو کار عصبانی زیاد میشم و کنترلم رو از دست میدم. احساس میکنم ظرفیتم پایین اومده. میترسم این عادت باهام بمونه و بعد تو زندگی زناشویی با این اخلاق و کم طاقتی
قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم: «ما نالت قریش منی شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب»حامی مصطفی ابوطالبشیر مردِ وفا ابوطالبای کفیل و پناه و تکیه گهِ...خاتم الانبیا ابوطالبسال ها پای دین پیغمبرخورده ای طعنه ها ابوطالبساقی زائران بیت اللهدر صفا و منا ابوطالباز ازل روح محکمت بودهاز پلیدی جدا ابوطالبای تجلی "عُروة الوثقی...لَا انفِصامَ لَها" ابوطالبهر که شک کرد در مقاماتتهست از اشقیا ابوطالبنظری کن، کریم بنده نوازبه من بی نوا ابوطالبتا قیامت ن
بسم الله الرحمن الرحیم
رحمت پیامبر برای همه‌ی عالم اراده شده است.
اما پیامبر از بین مسلمانان تنها برای کسانی که مؤمن هستند، رحمت است.
و برای کسانی که منافق هستند و هر روز به طعنه و کنایه‌ای ظاهر می‌شوند؛ نه تنها نار جهنم را انذار می‌دهد بلکه خط و ربط آن‌ها را نیز برملا می‌کند؛ چیزی که بشدت از آن خوف دارند و حتی از ترس شنیدن، انگشتان خود را در گوش خود فرو می‌کنند.
مرحله‌ی بعد از برملا کردن، بصیرت عمومی و امتداد آن به عرصه‌ی جامعه است که با
چهارسال دانشگاه و توی خوابگاه زندگی کردن بزرگترین درس های زنرگیم رو بهم داد من میتونم از صفر صفر شروع کنم میتونم روی پاهای خودم بایستم وقتی هیچ کس کنارم نبود و با تمام وجود تلاش کردم اشتباه نکنم برای رهایی از تنهایی هرکاری نکنم والان ثمره ان روزهایم سکوت صبری است که امشب به ان رسیدم او نمی دانم وقتی کنارم می ایستد وضو گرفته و نگاهم میکند و طعنه نداسته هایم را می زند هیچ حسی در من به وجود نمی اورد به جز حس پست بودنش وقتی میگویم نمازت دیر شد می
کلیک کنید
9
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
خجالت بکش دخترتو مگه نمیگی نامزد پسر عموت «: پرینازمتعجب گفت
هستی اونوقت چشمت دنبال پسر مردمه....؟
-واسه سرگمی که بد نیست....!درثانی، اون نامزدم نیست و به زور ازمن
بله رو گرفتند، خودشون بریدندودوختند وکف زدند، و به خودشون آفرین
گفتند، امیر با قد یه وجب و نیمی اش حالم رو بهم میزنه، تو که می دونی
من چقدر ازمرد های قدکوتاه بدم میاد، کنار هم مثل فیل وفنجون
هستیم....! بالاخره یه روز حالشو میگیرم ....من دیگه باید برم داد
«مولانا شمس الدین-قدس اللهّ سرّه-می‌فرمود که قافله‌ای بزرگ به جایی می‌رفتند، آبادانی نمی‌یافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمان‌ها، و این سطل را به زیر چاه فرستادند. کشیدند، سطل بریده شد. دیگری را فرستادند هم بریده شد. بعد از آن اهل قافله را به ریسمانی می‌بستند و در چاه فرو می‌کردند، برنمی‌آمدند. 
عاقلی بود، او گفت: «من بروم.» او را فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسید، سپاهی باهیبتی ظاهر شد. این عاقل گ
چه سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟به راه دل چه پوچی شد هزارت
خوشی با درد و خونی با دل خوشمیان دشمنان پرشمارت
برو ای دل مباش این سان پریشانبه سر آید شبان انتظارت
حریفی طعنه ای زد پشتِ سر دوششنیدم، حال پندِ آشکارت:  
مزن صوفی دم از عشق و خمش باشکه بوی نم دهد حرف قصارت
جهان نو گشت و حق نو گشت و حقدارو لیکن تو خوشی با خشکبارت
ز بس قاطی زدی هر کهنه و نوکه قاطی شد نوار هشت و چارت
چون نو آمد دگر هر کهنه نسخ استسخن نو گفتمت، این نو نثارت
زبان از صحبت حق آتشین ا
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
 
زهرا همان کسی است که بیت محقرشطعنه زده به عرش و تمامی گوهرشاو را خدا برای خودش آفریده استتا اینکه هر سحر بنشیند برابرششرط پیمبری به پسر داشتن که نیست«مردی» پیمبر است که زهراست دخترشمانند احترام خداوند واجب استحفظ مقام فاطمه حتی به همسرشیک نیمه‌اش نبوت و نیمش ولایت استحالا علی صداش کنم یا پیمبرشدست توسل همه‌ی انبیا بودبر رشته های چادری صبح محشرش ما بچه‌های فاطمه ممنون فضه ایماز اینکه وا نشد پس در پای دخ
بوکفسکی می تونه برای خیلیا‌ شخصیت جالبی داشته، ساده، صمیمی، هیجان انگیز، راحت، و یه سری چیزای دیگه که نمیشه نوشت، در حقیقت اونارو فقط خود بوکفسکی می تونه علنی بگه و بنویسه، بابت این راحت نویسی منم ازش خوشم میاد! 
عامد پسند بوکفسکی جز اون دسته کتابایی‌ که اکثر کتابخونا‌ سراغش میرن، بس که اینور و اونور باهاش برخورد می کنن و حتی اگه دلشونم‌ نخواد بخونن‌ توو مسیر خوندنش‌ قرار می گیرن
نمی تونم بگم عامه پسند دنبال یه هدف خاصی برای انتقال مفهو
                                                                                                          
                                                                                               
توجه زیاد به لکه ها، توجه به گرد و خاک و اینکه کجا نشسته اند، توجه وسواس گونه به تمیزی و ایجاد اضطراب برای خود و اطرافیان، طعنه زدنهایی که از درونش" من خیلی تمیزم" و " تو چقدر شلخته‌ای" بیرون می آید، تلخ کردن روزهای زیبای منتهی به سال نو همه و همه از زنان بر می آید و نیشش را بر ز
بوکفسکی می تونه برای خیلیا‌ شخصیت جالبی داشته، ساده، صمیمی، هیجان انگیز، راحت، و یه سری چیزای دیگه که نمیشه نوشت، در حقیقت اونارو فقط خود بوکفسکی می تونه علنی بگه و بنویسه، بابت این راحت نویسی منم ازش خوشم میاد! 
عامد پسند بوکفسکی جز اون دسته کتابایی‌ که اکثر کتابخونا‌ سراغش میرن، بس که اینور و اونور باهاش برخورد می کنن و حتی اگه دلشونم‌ نخواد بخونن‌ توو مسیر خوندنش‌ قرار می گیرن
نمی تونم بگم عامه پسند دنبال یه هدف خاصی برای انتقال مفهو
دلم آشنایی داشت و به دنبال یکی شدن ، خودمو وقف دلم کردم و بی وقفه به فکر دل شدم  گاهی سرگردان ، مدتی براه و چند وقتی هم حیران تا لحظاتی را خوش باشد و چشم و زبان من به نیابت از دلم دوست داشتن را با تمام وجود نشان دهند در این بین از این و آن حرفها شنیدم و برخوردها دیدم ،و این حکمی بود که در مورد من بدون تفهیم اتهام اجرا میشد بی هیچ پُرسشی ؟!میشد قلبی را که در آتشی از قفس قرار داشت دید رنجور از درد و رنج عشق ، شکسته از زخم زبان هایی که ندانسته و نفهم
من ادم حاضر غایبی هستم
اگر کسی کلفتی ،کنایه ای ،طعنه ای... به من بگه جوابشو رو نمیدم و می گذرم.
البته گاهی با خودم میگم" کاش جوابشو اینطوری و اون طوری می دادم ولی بعد منصرف می شم چون اصلا دلم نمی خواد آرامش روح و روانم با این خاله زنک بازیا که دستاورد مثبتی هم نداره، دچار تشویش بشه!
بسیاری از احادیث و سخنان ادبا و شعرای فررانه و باهوش درباره همین سکوت و پرهیز از مجادله و وراجی هست ...
مجادله باعث تزلزل شخصیت آدم و پریشانی روح و روان طرفین‌ میشه
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان هر آن که به نعمت قرین شد و...اندوهِ جیب خال
دلم آشنایی داشت و به دنبال یکی شدن ، خودمو وقف دلم کردم و بی وقفه به فکر دل شدم  گاهی سرگردان ، مدتی براه و چند وقتی هم حیران تا لحظاتی را خوش باشد و چشم و زبان من به نیابت از دلم دوست داشتن را با تمام وجود نشان دهند در این بین از این و آن حرفها شنیدم و برخوردها دیدم ،و این حکمی بود که در مورد من بدون تفهیم اتهام اجرا میشد بی هیچ پُرسشی ؟!میشد قلبی را که در آتشی از قفس قرار داشت دید رنجور از درد و رنج عشق ، شکسته از زخم زبان هایی که ندانسته و نفهم
نمی دانم چرا در فصل غمها ،مانده ای تنهاگذشته کاروان دل، چرا جا مانده ای اینجامگر عاشق نبودی تو ،خراباتی نبودی توکه در خمخانه مستی، تو ماندی وغمی والانه شوری در سرت مانده، نه سودای وصال یارغمین وخسته ماندی تو، میان سیل ماتم هااز این مردم تو رنجیدی به روی عشق خندیدیبه طعنه این سخن گفتی، چه شد مهر ووفا مارابه دنیا ناسزا گفتی زرنج وغصه نالیدیمگر عاشق نبودی تو، در این شط شب رویادلت را شاد کن ای یار، بیا یکرنگ وصادق شوکه در این معرکه عشق است ومن ی
من یادمه اون روزا چه مزه‌ای بودن، یادمه باروناش از همه‌ی بارونا بارون‌تر بودن، شجریان از همیشه‌ش شجریان‌تر بود، دل من از همیشه‌ی همیشه‌ش نازک‌تر. یادمه مسیرا رو، پیاده‌رویا رو‌. یادمه تو رد شدن از چهارراه‌ها چی می‌خوندم، و چقدر می‌خواستم از شیشه‌ی بالا کشیده‌ی تاکسیا بپرم بیرون و پام برسه به یه دنیای دیگه. هیچ پاییز دیگه ای اونقدر خنک و خوشبو نبود، هیچ پاییز دیگه‌ای اونقدر بی‌خوابی همراه با هیجان و عشق و ترس و غم به خودش ندید، حت
امروز دومین پروژه رو گرفتم. این یکی بهتره از لحاظ مالی چون می تونم سریع تر تمومش کنم و پولشو یه جا بگیرم.
تو یه سایت ترجمه ی دیگه هم امتحان داده بودم بخش نفت و گاز و پتروشیمیش رو که امروز نتیجه ی تصحیح اومد با نمره ی طلایی قبول شدم، منتها سفارشی تو این زمینه فعلا نیست. حالا بخشای دیگه شم امتحان می دم.
خدایا ممنون که برام سرگرمی میفرستی که از فکر و خیال دیوونه نشم و سر به صحرا و بیابون نذارم.
لطفا برام دعا کنین که یه پروژه ی گنده تر بهم بخوره که پول
 

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم

سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم

دارم
من شاعر نیستم. حس میکنم هیچ استعدادی هم در زمینه شعر و شاعری یا ندارم و یا اگر هم داشته باشم، هنوز اونقدر مسئله و دغدغه من نشده که پیگیرش بشم. منتها با توجه به اینکه تو خونه ما همیشه شعر جریان داشته و همچنین رشته تحصیلی من توی دبیرستان، ادبیات و علوم انسانی بوده، من هم دوست داشتم تجربه کنم شعر گفتن رو. اواخر دهه ۸۰ بود که بعد از اینکه یک دور کامل دیوان حافظ رو خوندم، شعر زیر رو با همه اشکالاتش توی اواخر شب تا ابتدای صبح گفتم و این شد اولین غزل من
جان به قربان تو ای دلبر رویایی منیاد تو صبح و مسا مونس تنهایی من
قبله گاه منی و بی تو ندارم خور و خوابدین و دنیای منی یار تماشایی من
بی تو امروز گرفتار جهنم شده اموعده ی حق تویی و جنت فردایی من
طاقتم طاق شده از غم هجران رخترفته از کف دگر آن صبر و شکیبایی من
طعنه بشنیده ام از دشمن و از دوست مدامدم زدن از تو شده باعث رسوایی من
دانه ای بودم و با عشق تو دردانه شدمعشق تو شد سبب رشد و شکوفایی من
دم گرم تو مرا داده حیات ابدیای مرا روح و روان روح مسیحایی م
زخم خوردم، صبر کردم؛ داغ دیدم، صبر کردم...
سالها اندوه تنهایی چشیدم، صبر کردم!
خواستی از دوستانم بگذرم، من هم گذشتم
دشمن دیرینه‌ام را با تو دیدم، صبر کردم...
گفتم آیا وصل نزدیک است؟ گفتی: «خوش خیالی»!
طعنه‌ای تلخ از لبی شیرین شنیدم، صبر کردم...
از دلیل گریه‌ام پرسیدی و بغض گلویم
آمدم پاسخ بگویم، لب گزیدم، صبر کردم...
دل شکستن، بی وفایی، دل به او بستن، جدایی
هر چه کردی من فقط آهی کشیدم، صبر کردم...!
| سجاد سامانی |
عبارت ها، آوا ها و حتی تکانه های جالبی بین من و علی به جریان افتاده.
ذهنم را پر از کلمه میکنم که بپاشم به صورتش و باز با سکوت تام، به زیر بغلش میخزم. کمرم درد میگیرد، کتف و شانه م تیر میکشد، تمام خونم با سرعت داغ میشود و در من می دود.
همه ش به شوخی باهم حرف میزنیم. هر لحظه برای بیرون کشیدن هم از فکر، به طعنه میگوییم "عارررره"
مسخره شده.
یا شاید قشنگ،
اینکه من چقدر سخت زندگی کردم تا به نقطه ای برسم که دوست داشتن، درست و دقیق به اندام جهان من بنشیند، ک
 
این «جوکر» همان‌طور که کارگردانش گفته بود به تراویس بیکل «راننده تاکسی» اسکورسیزی نزدیک است. کسی که می‌خواهد خیابان‌ها را از کثافت پاک کند. طعنه‌آمیز نیست که دست آخر به رابرت دنیرویی شلیک می‌کند که بازیگر نقش تراویس بیکل بود؟ یعنی حتی تراویس بیکل هم در گاتهام تاب نمی‌آورد. فقط جوکر است که می‌تواند با رسیدن به پوچی مطلق، بدون هیچ هدف والایی در گاتهام تبدیل به قهرمانی آنارشیست و البته در جهت اهداف سیاستمداران جامعه شود.
«جوکر» بیشتر ا
یکی از بهترین موضوعاتی که در مورد رژیم کتو وجود دارد، این است که زمانی که شما در این رژیم، خودتان را به خوردن برخی از غذاهای مشخص محدود می‌کنید، در عوض هیچ محدودیتی در مورد غذاهایی که در لیست خوراکی های مجازتان وجود دارد، ندارید و می توانید هر چقدر که دوست دارید، از آن ها بخورید. در ادامه با برنامه غذایی کتو یا کتوژنیک آشنا شوید.
برنامه رژیم غذایی کتو
یکی از رایج ترین سوالاتی که، ممکن است هر کسی در مورد رژیم غذایی کتو (keto) بپرسد، این است که پ
ِمی برای همه ی اهل خرابات رسیدروح بر پیکر بی جان عبادات رسیدمژده بر اهل جهان قبله ی حاجات رسیدروی دست شه ما شاه کرامات رسید مژده میلاد علمدار مناجات رسید
 
سحر پنجم شعبان مه شعبان آمدپنجم ماه چرا ماه نمایان آمد؟!با لبی خنده کنان جان حسین جان آمدبا نمایان شدنش عشق به اثبات رسیدمژده میلاد علمدار مناجات رسید
 
باز هم خنده به روی لب ارباب آمد حضرت خون خدا را خلفی ناب آمدآن که زد طعنه به رخساره ی مهتاب آمدبعد بابا به زمین محیی اموات رسیدمژده میل
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد
تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
دور از تو فقط طعنه خور مردم شهرم
مجنونم و یک شاعر دیوانه ی دل شاد
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد " گذر پوست به دبّاغ نیفتاد "
با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد
تلخ است اگر دوری شیرین به خدا شکر
این قرعه ی عشق است که
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
رزق حلالِ فاطمی از آسمان نخوردهر کس که غصه ی غمِ صاحب زمان نخوردبا بدترین گناه، تفاوت نمی کندآن طاعتی که مُهر ولی پایِ آن نخوردباید که شک کند به مسیرِ تقربشعاشق اگر که طعنه و زخم زبان نخوردسگ شهره شد به خوی وفا، چون تمام عمراز دستِ غیرِ صاحب خود، استخوان نخوردخوشبختِ واقعی است گدایی که لحظه ایاز پشت خانه ی گلِ نرجس تکان نخوردزاهد به زُهد محض به جایی نمی رسددودِ چراغ اگر درِ این آستان نخوردشیعه نخوان
ولی جوری نباشین که اعضای خانوادتون از کنارتون بودن حس ناراحتی داشته باشن!اینجوری نباشه که من بعد این همه وقت اومدم خونه از همون روز اول بگم کاش زودتر بگذره این چند روز که اینجام!که از همون روز اول باز بخوام هزار جور تیکه و طعنه تحمل کنم و همش به جر و بحث و دعوا ختم بشه.کاش یکم خانوادم درک میکردن فقط!و خب خدارو عمیقا شکر میکنم که اینجا یا شهرای نزدیک قبول نشدم که بیشتر از این بخوام مجبور به تحمل کردنشون باشم!
چقدرم برام مهم نیست عیده!عین بقیه رو
سلام  سلام سلام
 
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
وقتی دیگه نمی تونن ازت استفاده کنن
میگن عوض شدی …!
 
 
 
چه بی‌تابانه می‌خواهمتای دوریتآزمون تلخ زنده بگوری …
----------------------------------
راست است که دوست داشتن آدمی را دست و دلباز می‌کند طوری‌که حتی از دست می‌دهی کسی را که به خاطرش از همه گذشته‌ای.
-------------------------------------------------
شده شب‌هابه غم سختی، تو درگیر شوی؟یا که در خاطره‌ای تلخمدام غرق شوی؟
--------------------------------------
این عصر
قرار بود شب برای خوابی آسوده تا به سحرگاه باشد نه برای مرور حرف ها، طعنه ها، کینه ها
قرار بود صبح نماد شروع دوباره زندگی باشد نه تکرار تکراری تکرار ها
قلب برای عاشق شدن بود نه برای شکستن... قرار بود جایی باشد برای ره گذرانی که برایمان روزی آواز عشق سر دادند،  برای انهایی که پشت چراغ قرمز برایمان دست تکان دادند و لبخند زدند... قرار بود جای پیرمردی باشد که نان تازه تعارف میکند و جای پیر زنی که یک مشت شکلات توی جیب مان جای می دهد،  قرار بود رفاقتی د
تو زندگی واقعی مجبوری با بعضی از آدمها معاشرت کنی که هر چقدر هم که مناعت طبع داشته باشی، آخرش هم بخاطر دغدغه های کوچیکشون اونقدر بهت فشار میارن که تو هم سطح دغدغه هات به همون اندازه پایین بیاد. یهو به خودت میای و میبینی که داری با هزار فکر بزرگ که توی سرت هست، درباره ی چیزهای کوچیک غصه می خوری...
این جور وقتها خیلی انرژی صرف خوم میکنم تا دوباره خودمو از این پستو بالا بکشم.
این جور وقتها خیلی به اخلاق گند شرلوک غبطه میخورم.
کاش میشد به همون راحتی
هر کسی در زندگی قطعا دچار اشتباه شده و یا خواهد شد که دعا می کنم اگر اشتباهی هم قراره در آینده رخ بده یک طرفش خدا باشه نه بنده خدا ( الهی آمین ) چون خدا خیلی مهربون هست و بدون هیچ چشم داشتی حتی با اهدای خیر و نیکی توی زندگیت مهر تاییدی بر بخشیده شدنت می زنه ..
این که آدمی مرام و معرفت داشته باشه که سر خم کنه و اشتباهش رو بپذیره و بخاطرش عذرخواهی هم کنه جای شکر داره که با تاکید مجدد امیدوارم سرتون همیشه جلو خدا کج باشه نه بنده خدا !!
اما بهرحال دست تق

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فقط برای تست